راستگو. صادق القول. که گفتارش راست و درست باشد. که راستگویی را پیشه سازد: چو صبح صادق آمد راست گفتار جهان در زر گرفتی محتشم وار. نظامی. سخنگوی و دلیر و خوب کردار امین و راست عهد و راست گفتار. نظامی. مسدد، راست گفتار. (منتهی الارب). و رجوع به راستگو شود
راستگو. صادق القول. که گفتارش راست و درست باشد. که راستگویی را پیشه سازد: چو صبح صادق آمد راست گفتار جهان در زر گرفتی محتشم وار. نظامی. سخنگوی و دلیر و خوب کردار امین و راست عهد و راست گفتار. نظامی. مسدد، راست گفتار. (منتهی الارب). و رجوع به راستگو شود
عمل راست گفتار. راستگویی. راستگو بودن. سخن راست گفتن. راستگویی پیشه ساختن: مرا که شکر وثنای تو گفته ام همه عمر مگر خدای نگیرد براست گفتاری. سعدی. و با یکدیگر مصادقت و راست گفتاری شعار کردی. (تاریخ قم ص 252). در تقوی و پرهیزکاری وراستی و راست گفتاری از زاهدان عصر و عابدان وقت مبرز و ممتاز است. (تاریخ قم ص 4). تسدید، راست گفتاری. (منتهی الارب). و رجوع به راست گفتار شود
عمل راست گفتار. راستگویی. راستگو بودن. سخن راست گفتن. راستگویی پیشه ساختن: مرا که شکر وثنای تو گفته ام همه عمر مگر خدای نگیرد براست گفتاری. سعدی. و با یکدیگر مصادقت و راست گفتاری شعار کردی. (تاریخ قم ص 252). در تقوی و پرهیزکاری وراستی و راست گفتاری از زاهدان عصر و عابدان وقت مبرز و ممتاز است. (تاریخ قم ص 4). تسدید، راست گفتاری. (منتهی الارب). و رجوع به راست گفتار شود
عمل راست رفتار. مقابل کج رفتاری. رفتار براستی و درستی و صداقت. معامله و آمیزش بصدق و درستی با مردم: صراط راست که داند در آن جهان رفتن ؟ کسی که خو کند اینجا براست رفتاری. سعدی
عمل راست رفتار. مقابل کج رفتاری. رفتار براستی و درستی و صداقت. معامله و آمیزش بصدق و درستی با مردم: صراط راست که داند در آن جهان رفتن ؟ کسی که خو کند اینجا براست رفتاری. سعدی